loading...
A
AMIR بازدید : 107 یکشنبه 26 خرداد 1392 نظرات (0)

زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟
میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را
طلاق دهد ؟
شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی

سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش

را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد
پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد 
سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن 
زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت : 
چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به

معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد سپس آن زن

رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او

گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز  و

زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدید و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد

آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود

و سپس از خانه خارج شد و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت

آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد

و همسرش را همان موقع طلاق داد.
سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم
و آن زن گفت :کمی صبر کن.نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را

به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!!
شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟
آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت همان پارچه ی زیبایی را که

دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به
خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم
و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم و اینجا مرد خیاط رفت و

از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش.
و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    دوست دارید مطلب سایت بیشتر تو چه مبحثی فعالیت کند؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 37
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 14
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 25
  • بازدید ماه : 24
  • بازدید سال : 146
  • بازدید کلی : 4,429